پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۰۹ روز پیش

ندا و طناز از دیدنمان متعجب شدند. ندا کمی سرد به نظر می‌‌رسید. حتماً طناز خبرها را به گوشش رسانده بود. خجالت زده شدم اما طناز هم حرفهای خوبی پشت سر پدر من نزده بود. در این طور مواقع احساس می‌‌کردم بین ندا و طناز غریبم به خصوص که حالا نوید هم به جمعشا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید